کتاب آب نبات هل دار را که دیروز از کتابخونه گرفته بودم، از همون دیشب شروع کردم به خوندن و امروز صبح تموم شد:) اصلا قرار نبود این را خودم بخونم گرفته بودم بدهم بابام بخونه که جذبم کرد و یه جورایی فکر کردم یه شبانه روز وقتم را بگیره بهتر از اینه که اینهم بره گوشه ی ذهنم:)

کتاب با لهجه ی بجنوردی نوشته شده، یادم نیاد آیا قبلا کتاب دیگه ای خونده ام که اینطور با لهجه نوشته شده باشد، من یه دوست صمیمی بجنوری دارم که هر وقت میآیند تهران برا ما و مامانم اینا زحمت میکشه و از همین آبنبات ها سوغاتی میآره، اوایل من با اصرار بهش میگفتم ما به اینها میگیم شکرپنیر:)) این دوستم هم کلی تعجب میکرد از این اسم ولی خدایی هنوز هم بنظرم شکر پنیر بیشتر بهش بیادlaugh خیلی دوست دارم تو این چند روز زنگش بزنم و باهم صحبت کنیم و بهش در مورد این کتاب بگم اما حقیقتش از یه چیزی حس خوبی نمیگیرم:( این دوستم چندتا خواهرند و یه برادر داشته اند که میره جبهه و شهید میشه و چون بخشی از فضای این کتاب هم تو همین مایه است یه جورایی میترسم غصه بخوره اما یه چیزی بگم طرز نگارش کتاب خیلی هنرمندانه هست یعنی نویسنده هدفش نوشتن کتاب طنز بوده و الحق موفق بوده و یه جاهایی که بخاطر موقعیت ها غصه ام میگرفت و یا حتی تا میاومد چند قطره ای اشک از چشمم بیاد سریع یه تیکه بامزه میگفت و خنده ام میگرفت، یعنی حتی در فاصله ی دو خط شما اول بغضت میگرفت و تا میاومد اشکت دربیاد یهو یه تیکه ی تر و تمیز خنده دار میگفت و سریع حال و هوات عوض میشد:)) به قول دخترم صبح میگه مامان تو داری میخندی یا گریه یکنی؟ آخه من کتاب میخونم اصلا خودم را سانسور نمیکنم، راحت بنا به شرایط میخندم و گریه میکنم. اون جو اوایل جنگ را هم خوب بیان کرده بود و تا حدی میشد اون دسته بندی آدمها را فهمید و از اونطرف واقعا اون حس همراهی و همکاری مردم با هم، اون حالتی که واقعا آدمها نسبت به هم بی تفاوت نبودند . خلاصه با اینکه بیش از چهارصد صفحه هست اما کتاب خوش خوانی هست. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها