این مدت خیلی حس های مختلفی را تجربه کردم، ناامیدی، درد، غصه، تنفر، ترس، بیچارگی و استیصال و دچار یه حس رکود شدم. هفته ی گذشته عملا شاید به یک پنجم برنامه ریزی هام هم نرسیدم اصلا دلم نمیخواست خودم را از مود غم و غصه در بیارم. من کلا از اون دسته آدمیهایی نیستم که مثلا عکس های پروفایلشون را به مناسبتهای مختلف عوض میکنند یادم نمیآد عکس پروفایل را شاید شش هفت ماهی میشد که گذاشته بودم و تغییری نکرده بود اما هفته ی گذشته بقدری این بغض و درد در تک تک سلول های بدنم زیاد بود که یهو  چشمم افتاد به پروفایلم و در لحظه فکر کردم دلم میخواد برای همیشه سیاه باشه :( پروفایل تلگرام و واتساپ را سیاه کردم و اصلا دلم هم نمیخواد تغییرش بدهم:( حالا مثلا قبلا میدیدم مردمی که عزیزی از دست میدهند خیلی عزا را طولانی میکنند و یا بنر میزنند و همیشه نسبت به این کار حس بدی داشته ام اما الان خودم دوست دارم غصه ام را عیان کنم:(

روزهای دوگانه ی خیلی بدی هست . تازه من دو تا بچه ی کوچیک دارم که واقعا هر لحظه عشق و زنده گی را با خودشون به زندگی ام تزریق میکنند و دخترم که قشنگ الان روحیه های تینیجری را داره نشون میده و اون هم کلی فراز و فرودهای روحی داره و عملا من را دنبال خودش میکشونه اما با وجود همه ی اینها باز هم زور غم زیاده یه حس سرخوردگی عمیق دارم از اینهمه سالی که فکر میکردیم داریم تغییری ایجاد میکنیم و واقعیت اینه که هیییییچ کاری نکرده ایم به یه انفعال رسیدم، به یه بی حسی، به یه حس سِر شدن دارم فکر میکنم باید این حجم ناامیدی و یأس را بزنم کنار . این ذره ذره شخصیت له شده و داغون را باید جمع کنم باید ققنوس وار از خاکسترم سر بلند کنم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها