امشب دخترم اومد پیشم نشست و گفت مامان بیا باهم گپ بزنیم:)) کلا خیلی این حرف را میزنه و با اینکه خودش شخصتیا کم حرفه اما از صحبت کردن با من لذت میبره و میگه دوست دارم با هام حرف میزنی:) حالا حرفهایی هم که باهاش میزنم بیشتر حرفهای انگیزشی هست! مثلا در مورد اراده داشتن، پشتکار داشتن، جسارت داشتن و استقلال شخصی و از این جور چیزها و بینشون هم از داستانهای بعضا مولانا یا چیزههای دیگه ای که شنیده یا خونده ام تعریف میکنم.

امشب فکر کردم ابتکار بخرج بدهم و گفتم بیا همینجا بشینیم با بابا سه تایی گپ بزنیم، مخالفت کرد که این دو تا نمیذارن منظورش پسرها بود که گفتم اگر نشد بعدش میریم تو اتاق حرف میزنیم. و اینکه گفتم بذار من یه موضوع مطرح کنم که گپ سه نفره اش جالبتر باشه:) نهایتا این سوالهایی را مطرح کردم که اگر قرار باشه برای یه هفته یا یک ماه بروی در یک جزیره ای با خودت چی میبری؟ با خودت کی را میبری؟ دختری گفت کتاب و یه سگ (آخه عاشق اینه سگ داشته باشه) گفتم اگر قرار باشه یه آدم را ببری کی؟ گفت دختر دایی اش را که با هم همبازی بشوند حسابی. از من پرسید تو چی؟ گفتم گوشی ام یا لپ تاپ و اینکه توش یه سری فایل کتاب باشه حتما. در مورد آدم؟ گفتم ترجیح میدهم یه آدم جدید با خودم ببرم که با هم حرف بزنیم و خب بیشتر بشناسیم همدیگه را! حقیقتش این فکر یهویی به ذهنم رسید چون اول داشتم بین آشناها فکر میکردم و نهایتا یهویی فکر کردم ترچیح میدهم آدم جدیدی و رابطه ای جدید باشه. بگم که اصلا من در مورد جنسیت شخص هیچ فکری نکرده بودم! اما یهو چشمهای دخترم برق زد و گفت آدم مجرد باشه جنس مخالف با خودش ببره:)) گفتم که چی؟ که فکر کنه باهاش ازدواج کنه؟ گفت آررره گفتم خب اگر ازش خوشت نیومد و یه ماه مجبور بودی باهاش باشی، چکار میکنی؟ سریع بدون هیچ تأملی گفت با پول خودش براش بلیط میگیرم میفرستمش خونه اش :)))) و کلی هرهر کر کر خندید :)))) گفتم خب چرا آدم متأهل نتونه با جنس مخالف بره؟ احتیاط کرد و فکرش را لو نداد گفت نمیدونم! گفتم میترسی وابسته بشه؟ گفت آره! گفتم خب راست میگی کار سختیه و راحت نیست و آدم باید خیلی مراقب باشه و شاید نتونه مقاومت کنه! {داخل گیومه بگم که تلاش من برای مشارکت همسر کم حرف در گفتمان تقریبا ناکام ماند و ایشون اصلا در بحث مشارکت گرمی نداشت و باید به زور ازش حرف میکشیدیم که خب به قول دختر گپ را یخ میکنه} دیگه یواش یواش گپ ما هم دو نفره شد بین من و دخترم، ازم پرسید مامان قبل از بابا با چند نفر حرف زدی؟ گفتم زیاد بودن کم نبودن اما خب بین اونها فکر کردم بابات بهتر باشه یهویی پقی زد زیر خنده! گفتم چیه؟ از اختلاف نظرهای ما خنده ات گرفت؟ خب اختلاف های ما اصلا جدی نیست و شاید بیشتر بشه گفت یه گیر دادن باشه! پرررووو گفت آره مامان تو خیلی گیر میدی!!! که خب من محل ندادم بهش:)) بعد گفت من با یکی بخوام حرف بزنم کجا باید برم؟ گفتم هر جایی میتونه باشه. پارک، سینما، تیاتر، کافی شاپ . پرسید اونوقت کی پولش را بده؟ گفتم هر کس مال خودش را! با تعجب نگاهم کرد! گفتم خب تو که نمیدهی؟ میدهی؟ پولی که از ما گرفتی یا خودت کار کرده باشی؟ گفت نه!!! گفتم خب اون هم اگر بده بعدش ازت توقع داره مراعات خواسته هاش را بکنی! و اصلا اینکه اون برای تو پولی خرج کنه، در موقعیت تصمیم گیری ات باعث میشه استقلال تو کم بشه! خوب نمیفهمید.ک/ اینها را، که بهش گفتم اصلا دلیلی نداره دیگری برای تو هزینه کنه! گفتم مثلا گرسنه اید و میروید ساندویچ بخورید اگر دیدی داره چرت و پرت میگه اگر پول ساندیچت را خودت داده باشی،راحت میگی من کار دارم ساندویچت را میذاری تو کیفت و میروی:) اما اگر اون پول ساندویچت را داده باشه شاید خودت را مجبور کنی که بشینی و چرت و پرت هاش را گوش بدهی! و یخرده در مورد ضرورت حفظ استقلال در رابطه باهاش حرف زدم.

+ دخترم هنوز ده سالش کامل نشده و من اصلا مطمین نیستم این حرفها درست بوده بهش زدم یا نه؟ اما خب میخواستم یادم بمونه و اینجا نوشتم.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها