دیروز موفق شدم بخش دوم پروژه را بفرستم، البته که احتمال زیاد داره مجبور بشم باز روش کار کنم اما خب به هر حال یه بخش عمده اش انجام شد و به معنای واقعی کلمه باری از روی دوشم برداشته شد، به هر حال کاری بود که قبول کرده بودم و تعهد داشتم. هرچند که هنوز تموم نشده و مونده تا بره برای داوری و بعد از اون هم هنوز مقاله اش مونده. روزیکه استاد پایان نامه ام بهم زنگ زد و پیشنهاد این پروژه راداد تو درمانگاه بودم و پسری سه ماه و نیمه ام بغلم بود، استاد فکر میکرد من پسری دو ساله ام را دارم که موقع دفاع پایان نامه باردار بودم و گفت حالا فکرهات را بکن و اگر موافق بودی بگو ، اما بقدری این مدت بعد از دفاع پایان نامه در مدت دو سال و نیم دو تا بارداری و زایمان و بچه داری و دردسرهای بارداری و زیاد بود که همون موقع فکر کردم باید این کار را قبول کنم، همین شد که همون لحظه گفتم استاد فکر کردن نمی خواد، هستم :))

الان پسری ده ماهه شده و داداشش دو سال و ده ماه و آبجی شون نصفی از کلاس چهارم را تموم کرده و هنوز پروژه نهایی نشده :)) البته همون موقع استارت کار زده نشد چون یه سری کارهای درون سازمانی خودشون طولانی شد.

خوب من مدلم اینطوریه که خودم را میندازم تو دل کار و با هر ضرب و زوری هست ادامه اش میدهم و خودم را میکشونم. خیلی وقتها خسته میشم و خیلی وقتها خودم را شماتت میکنم که مثلا چرا فلان وقت که فرصت بیشتری داشتم فلان کار را انجام ندادم اما هیچ وقت نشده فکر کنم ایکاش اصلا این کار را قبول نمی کردم. این هم از کرگدن بودن منه:))


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها