امروز صبح بیدار شدیم هوا بارونی بود یه بارون نم نم، صبحونه را خوردیم و با پسرا رفتم تو باغ به قدم زدن یه بیست دقیقه ای قدم زدم و پسرا را آوردم داخل و دختری که صبحونه اش را خورده بود آماده شد برویم قدم بزنیم، گوشی را برداشتم یه مطلبی بود تو تلگرام که برام اومده بود، اول اون را براش خوندم و بعدش شروع کردیم حول اون مطلب با هم گپ زدن (متن اون مطلب را میذارم تو ادامه ی مطلب)

بعد از اون مطلب، با دختری در مورد رضایتمندی از خود و از خود راضی بودن حرف زدم. اینکه فرقشون چیه؟ اول هر دو اصطلاح را مطرح کردم و ازش خواستم نظرش را در مورد هر کدوم بگه و فرقشون را بگه؟ کاملا روی هر دو موضوع اشراف داشت و مفاهیم را میشناخت و در موردش صحبت کردیم مخصوصا در مورد رضایتمندی از خود، ازم پرسید مامان تو از خودت حس رضایتمندی داری؟ صادقانه بهش گفتم سعی میکنم مسیر زندگی ام را جوری بچینم که روزبروز این حس در من تقویت بشه. پرسید چرا آدم یه وقتهایی یه جوری میشه که از خودش خوشش نمیآید؟ من پا را فراتر گذاشتم و گفتم اصلا شاید یه وقت هایی که ما از دیگران هم بدمون میآد دلیل اصلی اش اینه که در واقع از خودمون راضی نیستیم و چون اون حس رضایتمندی را نداریم ناخودآگاه در دیگران و اطرافیانمون دلیل ناراحتی امان را میگردیم و به اشتباه فکر میکنیم دلیل عدم رضایت ما اطرافیانمون هستند! و بهش گفتم واقعا خیلی سخته که بدونیم الان دلیل حال بد ما خومون هستیم یا دیگری؟ خیلی وقتها دلیل اصلی خودمون هستیم و بجای اینکه خودمون را درست کنیم میافتیم روی دور توجیه کردن و دیگران را مقصر کردن و اینجا دیگه خیلی بد هست چون کلا مسیر را اشتباه رفته ایم!!! و امیدی هم به بهبود اوضاع نیست:(

بعدش صحبتمون کشیده شد به اینکه اینها هرکدام چه تاثیری در دوستیابی داره؟ بین صحبتهام بهش گفتم چه جالب تو انگلیسی میگیم make friend یعنی یه رابطه ی دوستی را باید ساخت! بنظرم این اصطلاح خیلی بهتر از دوست پیداکردن در فارسی هست! نظر شما چیه؟

بعدش ازم پرسید مامان تو چطوری دوست پیدا میکنی؟ خب من خیلی شخصیت برونگرایی دارم و واقعا زود به زود میتونم دوست های جدید پیدا کنم و رابطه را بسازیم:) اما حقیقتا سلیقه ام خیلی سختگیرانه هست در دوستیابی و براش از روند دوست شدنم با صاحب وبلاگ نگاه روشن گفتم:)) که البته این وسط کلی تعریف کردم که تو فضای مجازی هر دو یه وبلاگ مشترک را میخوندیم (کلی هم از قضایای اون وبلاگ و شخصیت صاحب اون وبلاگ گفتم) و بعدش منجر شد به زدن گروه توسط صاحب وبلاگ و بعدش ما از کامنتهای هم خوشمون میاومد و دیدیم نگاه هم را میپسندیم و فکرهامون شبیه همه:) و خب بعدش منجر به دیدارهای حضوری و الان هم دخترم کامل این دوست را میشناسه و با هم رفت و آمد داریم:) من اصلا ابایی نداریم که مثلا به شوهرم یا خانواده ام بگم با این دوستم تو فضای مجازی آشنا شدم:) الان نگاه میکنم میبینم در واقع این دوستان این مدلی ام دو نفر هستند یکی همین دوست هست و دیگری هم دوست جونم صبا صاحب وبلاگ غارتنهایی من هست:)

با دختری کلی هم عکس گرفتیم از شکوفه ها و گل ها و خودمون:)) ابتکار به خرج دادیم یه قطره بارون را گذاشتیم بیفته روی لنز جلوی گوشی و با اون وضعیت سلفی گرفتیم خخخ بامزه شد:)

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها